دلسا كوچولودلسا كوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

تنها بهانه براي زندگي

قصه سوم

مامان شما رو در تاريخ 9/1/93 متوجه حضور شما شد راستي از حضور شما يعني بي بي چك عكس انداخت كه برات بگذار توي وبلاگ ولي باباي بدجنس شما اشتباهي اون و پاك كرد. ولي يك رازي و مي خواهم بهت بگم هنوز هيچ كسي از حضور شما خبري نداره بابا مي گه اين راز و بايد تا زماني كه معلوم نيست توي دل ماماني هستي به كسي نگيم ولي ميدونم وقتي همه بفهمند خوشحال مي شند چون شما عزيز و جيگر ماماني هستي خيلي دوست دارم زود زود اين روزها بگذره شما بياي توي بغل مامان ولي مامان وقتي بزرگ شدي نخندي به انشاي ماماني .
26 فروردين 1393

قصه دوم

مامان و بابامجيد در عيد 93 با هم دو تايي البته شما هم حضور داشتي ولي ماماني نمي دونست شما هستي در روز دوم عيد با بابا مجيد رفتن اول يزد و بعد بندرعباس پيش دوست بابا مجيد بعد با لنج باهم رفتن قشم ماماني كلي واسه خودش خريد كرد كاشگي ميدونست شما هم هستي و براي شما هم خريد ميكرد و بعد رفتن شيراز و بعد به تهران آمدند
26 فروردين 1393

قصه اول

امروز روز افتتاحيه وبلاگ كه برات درست كردم مي خواستم اول به دنيا بياي بعد شروع كنم به خاطرات نوشتم ولي گفتم از زماني كه فهميدم باردارم شروع كنم به نوشتن خاطرات راستي عزيزم من زياد انشا هم خوب نيست
26 فروردين 1393